چون کلا تنبلم

ساخت وبلاگ
چقدر دلم برای اینجا تنگ شده بود. برای وبلاگم، برای نوشتن، برای خودم. اون خود قبلیم که خوب بود و صاف و زلال... نه این مطهره‌ی حالای پر از چرک و کثیفی و زنگار دنیا. در راستای پست قبلی که مربوط به اردیبه چون کلا تنبلم...ادامه مطلب
ما را در سایت چون کلا تنبلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shabehashtoomb بازدید : 19 تاريخ : دوشنبه 8 بهمن 1397 ساعت: 14:54

امتحانه فتاح، حکما امتحانه... قلبم درد میکنه، حس میکنم کسی قلبم رو توی مشتش مچاله کرده و فشار میده و قطره قطره خون ازش میچکه. از زور گریه چشمام تار و سرم داغ شده. شب سختی داشتم؛ سخت‌ترین شب زندگی‌م.. چون کلا تنبلم...ادامه مطلب
ما را در سایت چون کلا تنبلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shabehashtoomb بازدید : 35 تاريخ : دوشنبه 8 بهمن 1397 ساعت: 14:54

لم داده‌ام روی مبل. حوصله‌ی هیچ کاری را ندارم. حتی حوصله کاری نکردن و خوابیدن، حتی‌تر گرم کردن غذا و ناهار خوردن در دو و نیم بعدازظهر... گریه‌ام گرفته. چون در تلوزیون درباره‌ی ماه رمضان و مهمانی خدا صحبت میکنند، ربنا پخش میکنند و فرازهایی از جوشن کبیر. گریه میکنم، هیچ فکر نمیکردم روزه نگرفتن اینقدر سخت باشد... جا ماندن از مهمانی خدا؟!  روزه که نمیتوانم بگیرم چون کلا تنبلم...ادامه مطلب
ما را در سایت چون کلا تنبلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shabehashtoomb بازدید : 7 تاريخ : جمعه 11 خرداد 1397 ساعت: 21:49

فکر میکنم روضه امشب از همه جانکاه‌تر و طاقت‌فرساتر و دردناک‌تر باشد. آن "اتفاق" افتاده، مصیبت‌ها همه رخ داده، ذبح عظیم شده، محبوب‌ترین‌های خداوند سر از تن جدا، بدن‌های لگدکوب شده... یادم هست یک جایی خواندم انگار بزرگ‌ترین نعمت برای سیدالشهدا شهادت بوده، اینکه در بهشت پیوسته اند به اولاد و اصحاب وفادارشان و نمانده که سختی زندگی بعد از این همه داغ را بچشند. اما... امشب چه میشود گفت از تلخی و درد آنها که مانده‌اند؟ امشب دیگر دسته‌های عزاداری با طبل و شیپور و علم نمایش قدرت و آماده باش لشکر اباعبدلله راه نمی‌اندازند، امشب همه غریبانه و سر در گریبان از عمق وجود میسوزند... برای آن لحظه اضطرار بانو زینب که خدمت امام عصرش فرمود چه کنیم؟ و برای حجم عظیم استیصال علیکن بالفرار... فقط فرار کنید... برای بچه‌های کوچکی که خسته اند، داغ‌دیده‌اند، تشنه‌اند، ترسیده اند... فجیع‌ترین صحنه‌های دنیا را به چشم دیده‌اند، تاریکی شب، همهمه دشمن و صدای پای اسب‌ها، خیمه‌ها آتش گرفته، معجرها پاره شده، گوشواره ها دریده شده، دختربچه ای زیر دست و پای اسبان لگد کوب شده... مگر میشود شدت هراس و ترس این لحظه را نوشت؟ آن وقت که نگاه میکند و اطرافش هیچ منبع سکینه‌ای نیست برای امان گرفتن... فقط حرامی‌ها...  میگویند شب عاشورا بعد همه‌ی این وقایع بانو زینب و سکینه‌جان دست بر کمر میگذارند که برخیزند و این بچه‌های کوچک را ا چون کلا تنبلم...ادامه مطلب
ما را در سایت چون کلا تنبلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shabehashtoomb بازدید : 13 تاريخ : شنبه 2 دی 1396 ساعت: 0:27

راست میگویند کربلا رفتن خون میخواهد. حالا یک وقت مثل گذشته‌ها دست و سر میدادند و میرفتند، یک وقتی هم مثل حالا ما خون دل میخوریم. میشود برویم یا نه؟ دعوتمان میکنند؟ همسر را راضی کنیم، پولش جور شود، پاسپورت بگیریم، ای وای ویزا را چه کنیم؟ چه طور برویم؟ با ماشین خودمان؟ انفرادی یا با کاروان؟ توی راه چطور است؟ نکند خیلی شلوغ باشد؟ نکند هیچ جا را بلد نباشیم دست خالی برگردیم؟ جای خواب هست؟ کجا اسکان بگیریم؟ میتوانیم زیارت کنیم؟ و حالا جدیدا با کی برویم؟! چیزی که اصلا به ذهنمان نرسیده بود... فکر کرده بودیم دوتایی دست هم را میگیریم و راه می‌افتیم توی جاده! به فکر شبهایی که باید برای خواب جدا شویم یا جاهایی که باید زنانه مردانه برویم نبودیم... الان انگاری یک ترس کوچکی افتاده توی دلم... امام حسین جان! قربونت برم من!  شما که همههههه چیزو جور کردی و انگار جدی جدی قصد داری بطلبی ما رو، بی زحمت این گزینه همسفر خوب رو هم جور کن برامون :) چون کلا تنبلم...ادامه مطلب
ما را در سایت چون کلا تنبلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shabehashtoomb بازدید : 9 تاريخ : شنبه 2 دی 1396 ساعت: 0:27

بیست و دو ساله شدم ^_^ و خدا رو شکر که بیست و سه ساله نشدم و هنوز یکسال وقت دارم! چون ۲۳ سالگی از بچگی یه عدد گنده بوده تو ذهنم، خیلی بزرگ و خانوم‌طور! و من هنوز خیلی ازش فاصله دارم :دی اما موقع فوت کردن شمع‌ها آرزو کردم سال بعد یه مامان بیست و سه ساله باشم :) چون امسال مصادف با ماه محرم شده بود، جشن نگرفتیم، دیشب همسر یهو گفت بپوش بریم برات پیتزا بخرم شب تولدته و من ذوق مرگ شدم :) امروز صبحم که خواستم اینستامو چک کنم اولین پست یه آهنگ خیلی ناناز درباره متولدین پاییز بود و رفتم پایین‌تر دیدم عه درباره منه! دوستم حدیث برام یه کلیپ درست کرده بود! من؟ مُردم از خوشی و حال خوب! وقتی فکر میکنم چطور از قبل به یادم بوده و دونه دونه عکسا رو گشته و گلگلیاشو واسم سوا کرده، وقتی استیکر چادری گذاشته، عکس خوشگلمو ادیت کرده، درباره کلاس سمیع زاده نوشته و اون آهنگ فوق‌العاده رو گذاشته سرش و یه کپشن عالی برام نوشته اشک تو چشمام جمع میشه... میمیرم از اینهمه مهربونی که خدا تو وجودشون قرار داده... عصری هم رفته بودم خونه همسایه روضه، وقتی اومدم همسر گفت برو تو یخچالو نگاه کن... کیک خریده بود با شمع بیست و دو. ذوق مرگ به معنی واقعی کلمه! فقط جیغ میزدم و هوا میپریدم! از شدت غافلگیری نمیدونستم چیکار کنم! چون قرارمون اصلا این ولخرجی‌ها برای این ماه نبود. باید پول ذخیره میکردیم:دی  میشه گفت بهترین کادوی عم چون کلا تنبلم...ادامه مطلب
ما را در سایت چون کلا تنبلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shabehashtoomb بازدید : 8 تاريخ : شنبه 2 دی 1396 ساعت: 0:27

بی هیچ حرف و استعاره و شعر و قافیه؛ آقا من کربلا میخواااااااام... دیگه نمی‌تونم با الفاظ قشنگ حرف بزنم، نمیتونم از اون تک بیت‌های دل‌آب کن بخونم، نمیتونم بگردم دنبال یه عکس با زاویه خوشگل، نمیتونم به زیبایی بصری پست‌م فکر کنم، نمیتونم همه‌ی راه‌های التماس و خواهش و دعا و ناز رو امتحان کنم. فقط میتونم مثل یه دختربچه که چهار ساله باباشو ندیده قلپ قلپ اشک بریزم و پاهامو بکوبم زمین و زمین بگم آقا بخد چون کلا تنبلم...ادامه مطلب
ما را در سایت چون کلا تنبلم دنبال می کنید

برچسب : فَکَیفَ,اَصبِرُ,عَلَی,فِراقِکَ؟, نویسنده : 6shabehashtoomb بازدید : 17 تاريخ : چهارشنبه 8 شهريور 1396 ساعت: 1:16

از کی عادت کردیم دماغ مون تو زندگی بقیه باشه؟!  چرا از شخصی‌ترین مسئله زندگی بقیه این‌قدر بی‌پروا سوال میکنیم؟ چرا به خودمون اجازه میدیم تو موضوعی که ابدا به ما مربوط نیست اظهار نظر کنیم و حتی افکار خودمون رو زورچپان کنیم؟ چرا تا یه تازه عروس میبینیم از بچه دار شدنشون میپرسیم؟! به ما چه خب! چرا باردار بودن یا نبودن شخصی که از اقوام خیلی دور ماست و بعضا برای بار اوله که میبینیمش اینقدر برامون مهمه؟ حالا کنجکاو شدیم و پرسیدیم، چطور به خودمون اجازه میدیم تز بدیم و اظهار نظر کنیم و حتی دستور بدیم؟-تا سه چار سال بچه دار نشیا...قشنگ خوش بگذرون بعد-وا... حامله نیستی هنوز؟-درست تموم شد زود اقدام کنید چون کلا تنبلم...ادامه مطلب
ما را در سایت چون کلا تنبلم دنبال می کنید

برچسب : حداقل,آزاده,باشیم, نویسنده : 6shabehashtoomb بازدید : 10 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 17:09

چند تا کاره که اگه الان انجام نشه شاید هیچ وقت دیگه هم نشه. یا بهتره بگم چند تا چیزه که اگه الان در من اصلاح نشه احتمالا دیگه هرگز نمیشه...من همیشه این مدلی بودم که هیچ چیز رو برای خودم اجبار نمیکردم، ینی به خاطر ندارم تا حالا خودم رو مجبور کرده باشم که کاری رو انجام بدم چون بنظرم همه چیز زمان داره چون کلا تنبلم...ادامه مطلب
ما را در سایت چون کلا تنبلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shabehashtoomb بازدید : 6 تاريخ : سه شنبه 3 مرداد 1396 ساعت: 10:20

بی خبر از مردم، دوربین را کاشته اند یک گوشه. مثلا توی یکی از طاقی های مشرف به ایوان طلا.  برای همین مردم خود واقعی شان اند، جلوی هیچ دوربینی نقش بازی نمیکنند. یک پسر جوان می آید. دست میکشد روی در چوبی حرم، سرش را تکیه میدهد به کاشی های خنک دیوار و چند ثانیه شانه هایش از گریه می لرزند. بعد دو تا ر چون کلا تنبلم...ادامه مطلب
ما را در سایت چون کلا تنبلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shabehashtoomb بازدید : 31 تاريخ : جمعه 26 خرداد 1396 ساعت: 21:31